
شجرهنامهی یک خانهی کهن
من زادهی دستهای مهربانی هستم که خشت بر خشت نهادند، به امید پناهی برای نسلهای پس از خود. ریشه در خاک دارم، اما سقفم آسمان را لمس کرده است. از تبار بادگیرهایم که نفسهای داغ تابستان را به خنکای زندگی بدل میکردند، از نژاد حوضهایی که آبی زلالشان آینهی ماه و ستاره بود، از خاندان ایوانهایی که در سایهشان، قصههای مادرانه به خواب کودکان گره میخورد.
پدرانم همان ستونهای چوبیاند که هنوز با تمام کهنگی، راستقامت ایستادهاند. مادرانم دیوارهای خشتیاند که راز هزاران لبخند و اشک را در آغوش خود نگاه داشتهاند. خواهرانم پنجرههای ارسیاند که روزگاری رو به عاشقی گشوده میشدند و امروزه، در سکوتی غریب، غبار خاطرات را بر شیشههای رنگیشان به دوش میکشند.
من وارث لالاییهای شبانهام، نگهبان آواهای خوش اذان، و راوی نجواهای عاشقانهای که در پیچوخم دالانها به گوش آجرها سپرده شد. روزگاری بر دوش من، عروسیها برپا شد، کودکان در آغوشم قد کشیدند، پیرانم در کنار اجاقهای خاموششده، آهسته به خواب ابدی رفتند.
امروز اما، در هیاهوی خیابانهای بیروح، در ازدحام ساختمانهای بیحافظه، تنهایم. خاطراتم را در دل فرو میریزم و با هر ترک تازهای که بر دیوارهایم میافتد، قصهی خویش را در باد رها میکنم... شاید دستی، چشمی، دلی، مرا بشناسد، صدایم را بشنود، و دوباره، روح زندگی را در وجودم جاری کند.
✍️عطیه ارجاسبی
41.594
863
13
13
نظرات
1عالی بود👌