.jpeg)
به پایان آمد این دفتر؛ دل نوشته حمید زارعی رئیس ستاد دکتر پزشکیان در شهرستان دشتی
برای دوستم حمید
خداحافظی حمید زارعی، فرزند شایسته دشتی از فعالیت در عرصه سیاسی و اجتماعی را دیدم. بیش از سی سال است که حمید را میشناسم. او وقتی منفعت همگانی در امری را میدید، صادقانه برایش تلاش میکرد. از سی سال پیش همین ویژگی را داشت. به خاطر همین، همیشه تحسینش کردهام. تا امروز، حرفش برایم فصلالخطاب بوده، زیرا حمید واقعاً صادق بود.
میدانم دل بریدن از دنیای آرزوهایی که سالها برایش زحمت کشیدهای و دل در گرو آنها داری، چقدر تلخ است. به همین دلیل خداحافظیات برایم غمانگیز بود و از دیروز که نامه خداحافظیات را خواندهام غمی ناشناخته بر وجود سنگینی میکند و قدرت کنار زدنش را ندارم.
حمید جان ناراحتی من از این است که افراد صادق اجتماعی چون تو در جامعه کوچک و فلکزده ما ناچیزند و شاید چون ققنوس، دستنیافتنی. این روزها یکی از همسایگان صاحبنام منزل نگارنده، حدود یکصد تن کود گاوی در جلوی خانهام دپو کرده، به طوری که بوی گند آن تمام شهر کاکی را به تعفن کشانده است. آنهایی که در فضای مجازی و واقعی دم از فعالیت اجتماعی و عدالت میزنند و دوست دارند، صادق به نظر برسند، در کمال ناباوری من، هم به صورت حضوری و هم در فضای مجازی تهدیدم میکنند که چرا تخلف فلان آقا را با قید نامش ذکر میکنی. آری حمیدجان، جامعه ما محل خودنمایی این بیچارگان است که گدای لقمهای گِمْنهاند. اصلاً میدانی چیست؟ مشکل کشورمان همین است. اگر در اینجا گمنه کار را پیش میبرد در فلان شهر، مردم به شُلّه رضایت دارند و در شهر دیگر، نهایت آمالشان را با ساندیسی بدل میکنند. به همین دلیل مرد شریفی چون تو را در این آوردگاه نامردی و ناجوانمردی جایی نیست.
از این که از دنیای دروغها و دروغگویان، از دنیای کوتولهها و رجّالهها بیرون آمدی، تبریک میگویم. معلوم بود مردی چون تو نمیتواند در میدان دروغ و نامردی بماند. بالاخره باید از آنها میبریدی. شاید تأخیر داشتهای، اما هنوز وقت زیادی داری. به همین دلیل ورود تمام عیارت به عرصه فرهنگی را خیرمقدم میگویم. شک ندارم تو دیگر تمام توانت را نه برای نسل بدبخت امروزی، بلکه برای آیندگانی به میراث خواهی گذاشت که ارزش تو را با هیچ چیز دیگری برابر نخواهند کرد. میدانی، من هرگز اهل سیاست و گدای پست و مقام نبودهام و حتی عناوین قلمبه و ثلمبهای چون فعال اجتماعی امثال آن برایم قِیآور بوده است. اما به امور فرهنگی علاقمندم و عمرم را در این راه گذاشتهام. بیا، تو هم بیا، بیا تا به آیندگان بگوییم چرا رجالهها و کوتولهها بر روزگار ما حکمفرمایی کردند، بیا تا بنویسیم که چرا جامعه روزگار ما، از روزگار قاجار هم عقب تر بود، بیا تا بگوییم چرا مردانی که یک روز مدرسه نرفته بودند، مدعی تمام هست و نیستمان بودند.
بیا تا کاغذها و واژگان را به یاری بطلبیم و دردهایمان را با سنگها و چوبها در میان بگذاریم، مردم این روزگار قَدْرَت را ندانستند، هیچ؛ طرد کردند و بیغارهات نهادند. اما سنگها و چوبها از مردم روزگار ما مهربانترند، امتحان کردهام ...
بیا، چون سرو، تنها و سایه گستر در خاک سرزمینم بمان...
با احترام، زائری
نظرات
1از صمیم قلب بابت دغدغههای ارزشمند اجتماعیتان سپاسگزارم. بودن انسانهایی مثل شما، جهان را جای بهتری میکند.