آخرین اخبار
نتایج جستجوی برچسب : ریتمِ ناتمام
ریتمِ نا تمام (نوشته:عطیه ارجاسبی) - قسمت سوم
انقدر پیاده راه اومده بودم که صدای تپش قلبمو میشنیدم ،با دیدن پیرمرد خیلی هم بیشتر شده بود. طاقت نیاوردم برسم بهش و صداش کنم از همون اول پیچ جاده صدا زدم: سلام پیرمرد.
انقدر بلند صدا زدم که با همون یه بار صدا زدن روشو به سمت من چرخوند، مثل اینکه از دیدنم خیلی تعجب کرده بود، دستشو روی سنگهای لبه جاده گذاشت و بلند شد و به سمتم چند قدم برداشت ،با عجله به سمتش رفتم :بشینید خودم میام، خودم میام.