در این کتاب با بیقراری مهران، یکی از بیمارانی که در بخش حاد بیمارستان یا مرکز توانبخشی اعصاب و روان، بستری است، همراه میشویم.
او به دنبال یک درخواست ساده است، اما کادر درمان که همه آنها مردانی درشتاندام هستند، اجازه برآورده شدن این خواسته را نمیدهند. واکنشهای مهران با رفتاری از روی خشم، تعدادی از پرستارانی را که در اتاقی نشستهاند، به واکنش بیشتری وامیدارد، درنتیجه او را به باد کتک میگیرند. دستش را میشکنند و او را به اتاق ایزوله میاندازند.
در تنهایی و سردی طاقتفرسای اتاق، درد او بیشتر میشود. اما مهران سعی میکند با یادآوری گذشته و تواناییهایی که دارد، گذر زمان را تحمل کند. آرام آرام به خود واقعیاش میرسد.
این کتاب واقعیتی تجربی است که نویسنده با همه وقایع آن درگیر بودهاست.
بخشی از داستان:
آقای فروغی به چهرۀ پرستار جوان نگاه کرد و گفت: «میبینی که هرچه دکترا به خوردمون میدن، میگیم چشم، اما چندان تغییری احساس نمیکنم.»
پرستار گفت: «پدرجان شما نباید اینهمه بیقرار باشی. شماها برای ما قهرمانید.»
فروغی آب دهانش را قورت داد و گفت: «جوون چه قهرمانی؟ کیه قدر ما رو بدونه؟ ما یهچیزی هم باید دستی بدیم به ما توهین نکنن!»
مهران به کلمههایی که از دهان فروغی بیرون میآمد، با دقت گوش و فکر میکرد. ناامید، سرگشته و حیران بود. فروغی هم مثل خودش و شاید هم مثل بقیه بود.
برای تهیه کتاب میتوانید به سابت انتشارات ناران مراجعه نمایید.
Naranpub.i
نظرات
0