
شاهشجاع؛ پادشاه دودمان ایرانی تبار آلمظفر در قرن هشتم ه.ق به جنگ با دولتشاه پرداخت. حاکمی که خود شاهشجاع بر امارت کرمان گماشته و او سر طغیان و ظلم بر مردم را برداشته بود.
بعد از شکست و قتل دولتشاه، کرمان نیازمند حاکمی مقتدر، اما مطیع حکومت آلمظفر بود. در سحرگاه زمستانی شاه شجاع مرد جوانی را دید که برای وضو گرفتن، یخ میشکست و به شکوه شاهی بیالتفات بود. شاه نام و نشان او را جویا شد. اطرافیان او را "پهلوان اسد خراسانی" پسر طغانشاه و از نوادگان مویدالدین آیآبه (از امرای سلطان سنجر سلجوقی) خواندند که به تازگی از خراسان به شیراز بار سفر انداخته.
دیدار پهلوان اسد چنان شاه را متاثر نمود که او را معتمد خویش کرد و تا ارادت به وی پیش رفت. پرهیزکاری و پاک نفسی پهلوان جوان نردبان ترقی و نزدیکی به شاه را فراهم آورد. تا به آنجا پیش رفت که او را به حکومت کرمان، شهر اجدادی آلمظفر و حتی مهمتر از پایتخت انتخاب کرد.
پهلوان در شهری به حکومت رسید که مخدومشاه؛ مادر شاهشجاع سلطه داشت. مخدومشاه زنی ستمگر و مقتدر بود و حکام باید اوامر او را به گوش جان شنیده و اجرا میکردند. پهلوان را رنج مردم کرمان از غارت مغول و ظلم ثروتمندان بر آن داشت که در برابر خواستههای نابهجای این زن بهایستد. برای پهلوان سخت بود از مردمی جنگ زده و فقیر مالیات بستاند برای حکومت آلمظفر. او خود را به تقلید از نهضت "سربداران" سربدار نامید. این نافرمانیها کار خود را کرد. نامههای پیدرپی مخدومشاه به پسرش؛ شاه مظفر را به لشکرکشی و محاصرهی کرمان واداشت.
ادامه دارد.......
نظرات
0