گلچینی از فرهیختگان عرصه اطلاع رسانی بوده که در توسعه آگاهی عمومی ایفای نقش می نمایند
اخبار فوری
آخرین اخبار
علی افسانژاد (فعال فرهنگی)
روایت یک مواجهه انسانی، از دل یک انفجار، به عمق یک قلب مادر
روزی که شهر را با موشک زدند، شیشه‌های خانه ها در محله ما لرزید و دلها بیشتر، انگار شوکی غریب منتشر می‌شد که بوی ترس می داد

 در آن، سوی پرده ی خانه‌ ی روبرویی از ارتعاشِ انفجار و ترس، رفته بود خودش را کوبانده بود به دیوار.

چند دقیقه بعد، بویِ نعناداغ پیچید تویِ راهرویِ ساختمان!

اول فکر کردم دارم خیال می‌کنم که بویِ نعناداغ است، فکر کردم این بویِ سوختن است. فکر کردم لابد بویِ انفجارهایِ مثل بویِ نعناداغ است! فکر کردم تکنولوژی است دیگر، 

داشتم راه فرار از آپارتمان را چک میکردم؛ و چمدان رفتن می بستم چراغ قوه، قرصِ مُسکن، شربت قلبی که خودش همیشه نا خوش احوال بود پاوربانک، دستمالِ کاغذی برای گریه...

 ناگهان در زدند! همسایه ی واحد بغلی که خانمی سالخورده ست، بود. 

برایم آش آورده بود. کاسه‌ی چینی، تویِ بشقاب بود و بشقاب بینِ انگشت‌‌هایی با مفصل‌هایِ متورم و خشک و خسته.

جلوتر از "بفرما" به او، بویِ نعناداغ پیچید در واحد نقلی 

 بفرما زدم.

گفتم: "نترسیدین که!" 

گفت مادر داشته م آش درست می‌کردم که صدا نابهنجار را شنیده 

و آن سوی تنها فرزندش آن‌سویِ دنیا

زنگ می زند به خودم گفتم یا نعنا را بریزد تویِ روغن، یا جواب فرزند بدهم 

و ز عشق دومی را انتخاب کردم 

و نعنا داغ برشته شد 

خندیدیم.

گفت: "با خودم گفتم شما الان دل‌ودماغِ آشپزی ندارید، یه کاسه آش برایت بیارم." 

من را می‌گفت "این جوان "!

یک مادرانگیِ خالصِ خوش‌ترکیبِ خرج‌نشده بعد از شنیدنِ انفجار، مانده بوده در دلِ زن، مادرانگی‌ای که باید بچه‌‌ای را بگیرد زیرِ چترِ تن، آن‌یکی را دلداری بدهد و چون بچه‌ای نبود برایِ دلداری و بغل و ... همه جمع شده بود در یک کاسه آش، برای خانه‌ی بغلی، برای من که بیشتر از همه محتاج بودم به دشت کردنِ محبت و دستپختِ مادرانه!

وقتی رفت، دیدم دیگر نمی‌ترسم. 

امید، یک کاسه آش شد و رفت تویِ رگ‌هایِ من.

خیلی وقت‌ها در هُول‌وهراس‌هایِ زندگی، جایی که دل نخ‌کش می‌شود، یک نفر پیدا می‌شود که کم‌خرج، ساده، بی‌غل و غش، خودش را یادِ تو بیاورد، بودنش را تبدیل کند به امید، دلگرمی، پشتوانه...

این متن را برای آنان می‌نویسم. برای کسانی که فقط فکرِ خودشان و ترس‌ها و احساساتشان نیستند. حواسشان به بقیه هم هست، حواس شان به تو هم بوده.

اگر کسی را داشته‌ای که در لحظه ی دِهشت و تنش، دستت را بگیرد، تلفن کند بهت، پیامی بفرستد، بیاید دنبالت، بخنداندت،این متن مالِ اوست.

شناسه خبر : 21484
تاریخ : 1404/4/22 07:36:15
لینک خبر :  https://daryaaknar.ir/sl/r80A3J
نویسنده خبر :
X

🔶سهیلا سلطانی
🔹 روزنامه نگار | مدرس
🔹 کارشناسی ارشد مدیریت دولتی  دانشگاه هرمزگان
🔹 لیسانس اقتصاد دانشگاه خلیج فارس
🔹 سردبیر  دریاکنار
🔹 کاندیدای ششمین دوره شورای شهر بوشهر
🔹 عضو صندوق هنر وزارت ارشاد
🔹 عضو هیات موسس انجمن خبرنگاران و روزنامه نگاران استان بوشهر

 
 
برچسب ها #انفجار #جنگ #مادرانه #علی افسانژاد

نظرات

0
دیدگاه های ارسال شده توسط شما پس از تایید توسط مدیر سایت منتشر خواهد شد. پیام هایی که حاوی تهمت و افترا باشند منتشر نخواهند شد. پیام هایی که غیر از زبان پارسی یا غیر مرتبط باشند منتشر نخواهد شد.