ناگهان همه چیز توام با لرزه متوقف و حصار شهرم فرو ریخت. آینه هفت سین مان ترک بر داشت و آب درون جام ماهی گُلی فرو ریخت و آبیاری کرد گل های رنگارنگ فرش میهمانخانه مان و ماهی گلی در دستان عروسک می میرد،آب و خاک هم آغوش می شود.امروز آوار در انتظار نفس هایی بود تا جامه نو عیدانه را از تن شان درآورد.زمین با نوشیدن چای عصرانه از نیمه استکان در هوای بهاری،جان تازه ای می گیرد و بیشتر می جنباند گهواره حنانه نازدانه را و او را به خوابی عمیق تر فرو می برد.قاب عکس مرحوم پدر از گوشه طاقچه به زمین می افتد و او دوباره می میرد.دستی بین در و دیوار در انتظار التماس است.زمین همچنان دهان باز می کند و قهقهه می زند و همزمان می بلعد فرداها را .ستون ها و دیوارها می رقصند و سپس ملول می شوند و می ریزند ،ساعت دیواری بر زمین می افتد و همانجا عقربه متوقف می شود ،بهار در کسری از ثانیه خزان می شود.تاریخ با شرم در ۲۰ فروردین می ایستد.اما ۲۰ برای فروردین آن روز نمره خوبی نبود نمره مردودی تاریخ بود. اما امروز من و شما به یاد نفس های مانده در زیر خاک می ایستیم و به روح عزیزانمان درود می فرستیم.روحشان شاد.
سید علاالدین امیری
نظرات
0