هر چیزی را که آدمی بخواهد به اجبار به دست آورد، آهسته این تکاپوی بی وقفه، دست به مکیدن نیروی آدمی میزند و سرزنش افرادی که به دنبال دارد
و خاکستر روح که بر جای هم نمیماند و ندامت، سرآغاز فرو ریختن و تلاطم چارچوب زندگی، به یغمای ازلی و ابدی میرود و این قانون کائنات است که
که هر چه با زور به دست آید سرانجام آن یک بداقبالی بی پایان است چه بسا که هربار آدمی، گذری بی تفاوت از آن دارد
و گاه شاید منفعت از این راه به دست آید و روزگار به طلب مطلوب بچرخد اما در انتها در فرصتی دیر یا زود قانون به اجرا در میآید.
چه بسیار آدمیانی که هنوز طالب و خواستار یک مورد معقول از نظر خود در پساکنج زمانه در تکاپویند.
در این مسیر، احساس یا به نوعی دل حکم میدهد و چشم عقل پوشیده میشود. هر چه مریدان، فراوان آواز حقیقت میخوانند تا آدمی به رنج کشیده نشود. اما نمیدانند!نمیفهمند!
رنج از دیدگاه خود، فروغ یک تدبیر چارهساز است.
این خواب خرگوشی با رنج به بیداری میرود.
بدانید ای آگاهان...
هر چه و هر که به اجبار، زایش طلوع زیستن شماست. آدمی در اختیار تام این هستی و زندگیست. حکم این است که اجبار به عدم کشیده شود
و اینگونه تماشاگر ساز کوک جهان کوچکتان هستید...
نظرات
0