گلچینی از فرهیختگان عرصه اطلاع رسانی بوده که در توسعه آگاهی عمومی ایفای نقش می نمایند
اخبار فوری
آخرین اخبار
کتاب نوجوان
دَخلشو بیار، پسر
اثر زهره باغستانی "دَخلشو بیار، پسر" در آبان 1403 از انتشارات پینو چاپ و راهی بازار نشر شد

 بخشی از این کتاب جذاب را با هم بخوانیم:

همه سرشان را مثل لاک‌پشت دزدیده بودند تا جلوی چشم آقای تاجی نباشند. ولی او زرنگ‌تر از این حرف‌ها بود. نمی‌دانم چطورمی فهمید کی کم تراز همه بلد است.  
   صدا زد:  
- یوسف دهقانی پای تخته! زود آقا مسئله دوم مختصات رو حل کن! 
     یوسف استعداد عجیب‌وغریبی در دروغ گفتن و خر کردن آدم‌ها دارد. ولی تا حالا نتوانسته سر آقای تاجی را در خمره شیره کند. خودش که می‌گوید خمره شیرة من استاندارد است. سر آقای تاجی ناقواره است.  
- آقا اجازه ما؟! 
- پَس کی؟  
    پاهای یوسف، مثل اسبی که نعلش دررفته باشد چَپه می‌رفت. کنار تخته‌سیاه، مثل جن‌زده‌ها گچ توی دستش می‌لرزید. خط‌هایی که روی محورکشید، عین هو نوار قلب آدم سکته‌ای، هی زیگزاگی رفت. درست مثل قلبم من وقتی از کوچه لب خندق رد می‌شدم.  
    چشم‌های آقای تاجی داشت از حدقه می‌زد بیرون. دستی روی سبیل‌های بورش کشید. عینکش را جابه‌جا کرد. چندقدمی جلو رفت و یکی خواباند، پس کله یوسف و گفت: 
- نون حروم کن. چی کشیدی؟ دندون بُزه یا پنجة شغال! 
     احمد کاسه‌لیس دستش را بالا برد و گفت: 
- اجازه آقا! ما خَش* بلدیم 
   کاس لیس لقبی است که ما بهش دادیم، ازبس‌که کاسه معلم‌ها را می‌لیسد و خودش را  چائی شیرین می‌کند. همین که اشارة آقای تاجی را دید، مثل قرقی پرید پای تخته. عددها را مثل مهره‌های چرتکه میرزا عباسِ سبزی‌فروش بالا و پایین کرد و یک لوزی روی محور کشید. نیش آقای تاجی با دیدن شاهکارش تا بناگوش باز شد.  
- یوسف... فقط هیکل گُنده کردی! برو از این احمد مختاری که اندازه گنجشک اَرزن نمی خوره یاد بگیر! 
     به‌خاطر خِرفتی یوسف، آقای تاجی همة بچه‌ها را مجبور کرد دوازده تا مسئله مختصات بنویسیم. زنگ که زدند. دل‌وروده همه داشت پیچ‌وتاب می‌خورد. البته من که از درس ترسی نداشتم. مجید راسو به‌محض رفتن آقای تاجی بقچه‌اش را باز کرد. بوی ماست ترشیده و گوشت‌کوبیده، همه کلاس را برداشت. همیشه اختراعی غذا می‌خورد. 
    خورش سبزی دو روز پیش را با آب گوشت کلة دیشبی ترکیبی می‌زد. گاه‌گداری هم پیچ مخزنش شل می‌شد. امان از آن وقت، تو بگو انگار در فاضلاب باز شود، همه با آستین جلوی دماغشان را می‌گرفتند یا نفسشان را حبس می‌کردند. برای همین بچه‌ها صدایش می‌کنند، راسو. مجید لقمه‌ای نان کَند و چپاند توی ماستش، گوشت کوفته‌ها راهم رویش ملات کرد و گفت: 
- کو. کوفتُت بشه الهی. چا... چایی نباتی که داری مُ...مُخوری، آ.. آقی تاجی! تن و ب..بدنِمون دَاره مِ...مِلرزه  
    بچه‌ها دَم گرفتند: 
- کوفتت بشه الهی... کوفتت بشه الهی...
 بی‌آبرویی و کنفی از این بالاتر نمی‌شد. یعنی آقای مدیر از کجا فهمیده بود؟ نه چیزی جابه‌جا شده بود. نه در و پیکری شکسته بود. آقای مدیر اشاره کرد که زودتر! 
   توی دستشوئی‌ها ممد عُق می‌زد و تی می‌کشید. یاسر یقه لباسش را کشیده بود روی دماغش و شیلنگ می‌گرفت.  
مجید گفت: 
- حا... حالا سُو... سُوکس از کجا گی... گیر بیاریم؟! 
 یاسرپا زد زیر آفتابه و گفت: 
- یکی ما را لو داده بِچا، فکر مُکنید کی بوده؟!  
 یاد صبح افتادم. بی‌هوا داد زدم. 
-  کار خود مارموزشه! موشِ کور آدم‌فروش! 
 یاسرکه شیلنگ آب توی دستش فواره می‌زد گفت: 
-  کی... کی حسن؟

شناسه خبر : 18422
تاریخ : 1403/8/27 10:32:49
لینک خبر :  https://daryaaknar.ir/sl/a0132Z
نویسنده خبر :
X

🔶نرگس جودکی
🔹کارشناسی حقوق
 🔹نویسنده
🔹کسب مقام دوم فراخوان توتم و
داستان برگزیده فراخوان نامه گشوده و در حال چاپ در مجموعه مشترک 
🔹برگزیده دوره اول جشنواره مانا وفراخوان ذکر خیر 
🔹برگزیده پنج مرحله فراخوان مجله موفقیت وکسب مقام اول وچاپ هر پنج داستانک در مجله موفقیت
🔹کسب مقام در جشنواره یوسف
🔹کسب مقام اول داستان انقلابی استان البرز
🔹کسب مقام دوم در جشنواره ملی ملک الموت
🔹کسب مقام دوم در جشنواره ملی تحریر خیال
🔹کسب مقام اول در جشنواره ملی ذهن زرین
🔹کسب مقام دوم در جشنواره دلنوشته ای به سردار استان البرز واستان مرکزی و رادیو جوان
🔹عضو انجمن ادبی وهیت مدیره عصر جدید هشتگرد
🔹عضو انجمن ادبی سیمرغ و انجمن ادبی البرز
🔹کسب مقام دوم روایت عاشورایی از نهاد کتابخانه ها
🔹کسب مقام در چند نقد داستان کوتاه ودو کتاب ستاره ها می میرند و شهید مسیحی

 
 
برچسب ها #دریاکنار #کتاب نوجوان

نظرات

0
دیدگاه های ارسال شده توسط شما پس از تایید توسط مدیر سایت منتشر خواهد شد. پیام هایی که حاوی تهمت و افترا باشند منتشر نخواهند شد. پیام هایی که غیر از زبان پارسی یا غیر مرتبط باشند منتشر نخواهد شد.